
حکیمه هرگاه خدمت امام حسن عسگری میرسید دعا می کرد خداوندبه او فرزندی عطا فرماید میگوید یک روز مطابق عادت به دیدار امام رفته بودم همان دعا را گقتم حضرت فرمود : فرزندی را که دعا می کنی خدا به من عنایت فرماید امشب به دنیا می اید .نرجس همسر امام جلو آمد تا کفش من را درآورد گفت بانوی من کفشت را به من بده .گفتم سرورم به خدا سوگند نمی گذارم کفش مرا در اوری به من خدمت کنی من تورا خدمت می کنم.امام سخن مرا شنید وگفت عمه خدابه تو پاداش نیکو دهد .تا غروب نزد او بودم و کنیز را صداز ...