بخشی از متن اصلی : شبی که سخن سرای زندانی در دخمه ای سرد و تاریک، در دل کوههای بی فریاد ، باخود می گفت چرا در اندیشه فردا باشند،چون هیچ امیدی نیست که همین امشب را نیز به پایان برم ، نیک می دانست که سرانجام کار آدمی مرگ است ، اما سخنی که با خون دل او رنگین شده،تا روز رستا خیز پایدار خواهد ماند. نخواست ماندن اگر گنج شایگان بودی بماند این سخن جانفزای تامحشر او سخن جانفزای را درمان جان نالان خویش ساخته بود ومی دانست که اگر سخن پیوند زن ...