زندانی زرچه باک از دشمنان دارم چو یاری می شود پیدا ز بحر غم چه پروا ، تا کناری می شود پیدا ز فردا روزنی باشد به چشم آرزومندانچو برق اختری در شام تاری می شود پیدا مباش افسرده ای مرغ چمن کز گردش دوران به فرجام زمستان نو بهاری می شود پیدا شب است و ظلمت و بانگ جرس از دور می گوید که اینجا رهرو شب زنده داری می شود پیدابه رغم محتسب ساقی ، سرت نازم به می خواران بنوشان باده تا رنج خماری می شود پیدا زتوفان ضمیر پاکبازان است گر بینی به بحر عشق موج بیقراری می شود پیدا ز بانگ م ...