صدای پای آب هشت کتاب سهراب سپهری صدای پای آب اهل کاشانم. روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. مادری دارم، بهتر از برگ درخت. دوستانی، بهتر از آب روان. و خدایی که در این نزدیکی است: لای این شب بوها، پای آن کاج بلند. روی آگاهی آب، روی قانون گیاه. من مسلمانم. قبله ام یک گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. دشت سجادة من. من وضو با تپش پنجره ها می گیرم. در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف. سنگ از پشت نمازم پیداست: همه ذرات نمازم متبلور شده است. من ...